✍🏻 ابوالحسن احتشامی
«چون میدانستم او عاشق خربزه است، از کوچهٔ دردار خیابان ری تا کوچهٔ حمّام خرقانیها، از هرچه خربزهفروش بود نشانی منزلش را گرفتم و بالأخره میوهفروش باغ آصف الدّوله پس از آنکه علایم چهرهاش را از ریش رنگبستهٔ پرپشت گرفته تا ابروان کمانی شکسته و چشمان سیاه نافذ و عمامهٔ مشکی برایش شمردم، مرا از سرگردانی در کوچههای پرخاک باغ آصف الدّوله نجات داد و یکسر روانهٔ خانهاش ساخت.
این مرد گذشته از آنکه در عالم روحانیّت درجهٔ اجتهاد یافته و مرحوم آیةالله ضیاءالدّین عراقی و آیةالله سیّد ابوالحسن اصفهانی او را از مجتهدین مسلّم دانستهاند، مدّت هیجده سال است که در دانشکدههای معقول و منقول و حقوق به تدریس تفسیر و فلسفه و فقه پرداخته و امروز دارای رتبهٔ ۹ استادی است.
... شب و روز سیگار نصفشدهٔ هما بر لب و چای کمرنگ لاهیجان در دست دارد ... . با آنکه به همسر خویش علاقهٔ فراوان دارد، با این همه به جنس لطیف بیارادت نیست و شاید تاکنون ۱۰ مرتبه در خفیه تجدید فراش کرده و هربار با غرولند خانم و فرزندانش مواجه شده، و حتّی در آخرین دفعه – از شما چه پنهان – پس از نوش جان کردن کتک مفصّلی با یک دنیا آه و حسرت، سوگلی خود را ترک نمود.
وی به همان نسبت که در انجام فرایض دینی مقیّد است، نسبت به تناول خربزه پس از صرف ناهار و شام نیز علاقمند است، و از اینرو هر ظهر و شب که به خانه میرود، یک خربزه زیر عبا دارد.
... در رفاقت و دوستی بسیار ثابتقدم و پایدار است و از اینرو نسبت به بیرجندیهای تهران کمک و همراهی بسیار میکند و در انجام کارهایشان از هیچگونه فداکاری دریغ نمینماید.
چون در تدریس بسیار خوشرو و مهربان است و کمک به دانشجویان را عیب نمیداند و در نمره دادن چون بعضی از استادان خسیس نیست و نمره به جانش نبسته است، از اینرو پیوسته بین دانشجویان محبوبیّت خاصّی دارد. و همچنین در تشکیل انجمن اسلامی دانشجویان دانشگاه نقش مهمّی را بازی کرده است.
بهترین دوست و رفیق شفیق او آقای سیّد محمّدکاظم عصّار است که غالباً اوقات فراغت را با او به سر میبرد ... .
لباس او همیشه مشکی است و از اینرو عمامهٔ سیاه، لبّادهٔ سیاه، ریش پرپشت سیاه، ابروان و چشمان سیاه، به او منظرهٔ خاصّی میبخشد که بیاختیار هر بیننده را وادار به احترام و تکریم میکند. دوستانش به شوخی میگویند: محاسن او به قدری مشکی و برّاق است که گویا پیوسته هنگام فراغت به واکس زدن آن پرداخته است.
وی با اینکه در لباس پوشیدن بسیار تمیز و مقیّد است و نعلین نجفیِ قهوهایرنگ او همواره برّاق و پیراهنش از سفیدی میدرخشد، ولی نزدیکانش میگویند از روزی که از بیرجند به تهران آمده لباس تازه ندوخته و غالباً همان لبّادهٔ بیپیر را بر تن میکند».
📚 (شکوفههای ذوق و ادب، ص۴۴ - ۴۶)
«یکی از خصایص دیگر او آن است که در سر کلاس درس بیپروا و بیپرده سخن میگوید و حاضر نیست مطالب فقهی را زیر لفّافه بیان نماید.
او تابستان را همهسال به نیاوران میرود و در سال گذشته در نتیجهٔ خریدن یک جوجهٔ مرغ عجیب و غریبی، ستاره اقبالش را به بلندی میبیند، و خانوادهاش این امر را به فال نیک گرفته، و با نهایت مراقبت از آن مرغ عجیب نگهداری میکند. این مرغ که معلوم نیست از چه نژادی است، دمی کج دارد و مانند زنان چاق و فربه، کجکج راه میرود و در روز ۲ تا ۳ دانه تخم میگذارد. در سال گذشته بیش از ۳۵۰ عدد تخم کرده است. این مرغ که از حیث خوراک نیز عجیب و کمنظیر است و از خوردن هر نوع خوردنی اباء و امتناع ندارد، به قدری مورد علاقهٔ این مرد میباشد که آن را چون جان شیرین عزیز میدارد.
وی از استادانی است که هیچگاه درس را ترک نمیکند و این آرزو به دل شاگردانش مانده که یک روز کلاس را تعطیل نماید.
و با آنکه از ضعف مزاج مینالد، ولی شبانهروز بیش از ۵ ساعت نمیخوابد و همواره اوقات خود را به مطالعه و تدریس میپردازد.
استاد ما با آنکه اصولاً شکمچران نیست، ولی از شما چه پنهان، گذشته ز خربزه، به حلویّات و مخصوصاً سوهان قم و گز اصفهان و پشمک و قطّاب یزد بیعلاقه نیست و همواره در منزلش این شیرینیهای مطبوع موجود است و برای مهمانان خود میآورد.
... سیّد محمّد مشکوة در کودکی، بیشترِ قرآن را حفظ بود و اکنون نیز در حدود۹۰ سوره از بر دارد که غالباً هنگام نماز به قرائت آن میپردازد.
... استاد مشکوة که مردی شیرینسخن و بذلهگوست، داستان شیرینی نیز با آقای دکتر چهرازی دارد که بیمناسبت نمیدانم آن را در پایان این مقاله به اطّلاع خوانندگان عزیز برسانم:
مدّتی بود بداندیشانِ استاد، شهرت داده بودند که او معتاد به افیون شده است. اتّفاقاً روزی که وی به دیدن دکتر چهرازی میرود، دکتر در اثر مسموعات از وی میپرسد: آن موضوع شبانهروزی چند مرتبه است؟ استاد ما که متوجّه مقصود دکتر نشده و متوجّه موضوع دیگری میشود، جواب میدهد: یک مرتبه! و دکتر با تعجّب میگوید: فقط یک مرتبه؟! استاد میگوید: گاهی نیز دو مرتبه! دکتر که از سؤالش نتیجه نگرفته بود میپرسد: هردفعه چقدر؟ استاد جواب میدهد: به اندازهٔ ظرفیّت! دکتر باز با اصرار میپرسد: هردفعه چقدر پول میدهید؟ استاد پاسخ میدهد: تمام زندگی را در این راه گذاردهام!
بالأخره دکتر مستاصل میشود و صریحاً مسألهٔ اعتیاد را به میان میگذارد و چون از کذب شایعات آگاه میشود، از این سؤال عجیب به خنده میافتد».
📚 (شکوفههای ذوق و ادب، ص۴۴ - ۴۹)
#سید_محمد_مشکات
#ابوالحسن_احتشامی
@cheraghe_motaleeh