(دلنوشتهای در ستایش مادرم)
✍🏻 علی قنبری بیدگلی
در یک کلمه، مادرم یعنی: «بینظیر». ولی اگر بخواهم مادرم را به شکل تفصیلی توصیف کنم، حدّاکثر میتوانم دو کلمهٔ دیگر به این واژه اضافه کنم: «خانهدار مهربان بینظیر». به نظر، بهترین موجودی که میتواند میزبان این سه ویژگی شود، «مادر خانهدار» است. شگفت اینجاست که پس از هبوط این دو صفت در مادر خانهدار، او و دو صفتاش، تثلیثوار چنان پیوند میخورند که تمایزشان ناممکن است.
گاهی وقتها به مادرم زُل میزنم و هیچ نمیگویم. از بالای عینکش نگاهی میکند و با تبسّم میپرسد: دیگر چه شده؟ چه میخواهی بگویی؟ ولی مگر کلمات، به ژرفای نگاه میرسند؟! من نه فقط به مادرم، بلکه به رسالتی خیره میشوم که بر دوش اوست، و آن را تنها با نگاه کردن میتوان لمس کرد.
شفّافترین تصویری که از مادرم در ذهن دارم، عصر یک پنجشنبهٔ پاییزی است که کنار پنجره نشسته و در حالی که پرتو ملایمی از آفتاب بر گیسوانش تابیده، با نخ و سوزن، تکمهٔ جداشدهٔ پیراهنم را میدوزد. در این تجلّی، او همانند مسیح میکوشد در تلاشی مقدّس، بزرگترین نقص هستی را برطرف سازد. یا فرشتهای که در محدودهٔ کوچک خانوادهٔ خود، جهان را از فروپاشی و تباهی نگاه میدارد.
مادرم برای من، در همهٔ روزهای سیاه پشت سر، نقطهای روشن بوده، و روزنهای تابناک به تیرگی آینده.
مادر برای من، امکانی است برای تجربهٔ دوست داشتنِ بیانتها. حتّی بزرگتر از آنکه نیروی دوست داشتن بتواند بر او چیره شود.
مادر و پدر، تنها افراد زندگی ما هستند که بیبهانه دوستمان دارند. و میان میلیاردها آدمی که روی زمین راه میروند، فقط همین دو قلب هستند که خالصانه برای ما میتپند.
استادم همیشه میگوید: «مادر، عِوَض ندارد!». واقعاً هم جایگزینی ندارد. به راستی در کجای این پهنهٔ گیتی، کسی را مییابیم که با نیش کلمات و واژههای گزنده، چینیِ نازک دلش را بشکنیم و روح لطیفش را بخراشیم، امّا به روی خود نیاورَد و در مقابل، با لبخندی تلخ به ما چای تعارف کند؟!
خیلی از مادرها زمانی از کنار ما رخت بربستند و رفتند که مثل پرسشی ساده بودند، امّا بیجواب ماندند، سلامی که هرگز پاسخی نگرفتند، کتابی که خوانده نشدند، و یا نقطهای وسط یک عبارت ناتمام!
بد نیست گاهی با خود بیاندیشیم که مگر چند روز دیگر، گرمای وجودش، میهمان این زندگیِ سرد و بیروح است؟! برق چشمانش را نمیبینیم که با حسرت، از ما توقّعِ احترام و ادب دارد، امّا چیزی نمیگوید؟
باشد که اندکی به خود بیاییم!
📎 پیوست: زمانی که این متن را مینوشتم، شبنم اشکی بر گونهام غلتید که انگار شمیمی برخاسته از «رایحهٔ جان من» بود.
قم مقدّسه، ۳ / بهمن / ۱۴۰۰
شب ولادت حضرت فاطمهٔ زهرا (سلام الله علیها)
مادر قشنگ ترین و آرامش بخش ترین نعمتیه که خدا میتونه به بنده اش بده