گاهی با خود خیال می‌کنم که وقتی کیوان سمیعی از غربت دوست خود مرحوم آزاد همدانی و انزوای اشعار و آثارش سخن می‌گوید، و این ابیاتِ او را یادآور می‌شود:

پس از مرگ من دیگران را سزد  /  که از من بجویند نام و نشان  //  پیِ جمعِ شعر پراکنده‌ام  /  به بهمان کنند التماس و فلان!

در واقع، خود نیز چنین افکاری در سر داشته است و می‌خواسته افرادی را پس از وفاتش، به دنبال خود بکشاند تا غربت و انزوا و مهجوری خویش را بدان‌ها بنمایاند.