✍🏻 علی قنبری بیدگلی

حجّةالإسلام‌والمسلمین مرحوم شیخ رحمت‌الل‍ه دلّال‌زاده (فرزند حسن، متولّد ۲۵ / ۳ / ۱۳۲۸ ه‍ ش) از روحانیون جوان بیدگل و از محصّلین مدرسهٔ علمیّهٔ آیةالله یثربی در کاشان بوده است. تحصیلات حوزوی آنمرحوم بیش از شش سال به طول نیانجامیده؛ امّا در طیّ همین شش سال به جهت اقدامات مؤثّر دینی و مشاغل رایج روحانی – اعمّ از امامت جماعت، وعظ و خطابه و مانند آن – مورد احترام و ارادت مردم بیدگل، و به‌خصوص اهالیِ محلّهٔ «علی‌اکبر»[1] بوده است.

در بین مردم بیدگل، معروف است که دست مأموران ساواک به خون این روحانیِ پاک و مظلوم، آلوده است. امّا مطابق گزارشِ دقیق و بدون تحریفِ هم‌حجرهٔ آنمرحوم و استاد بزرگوار ما حضرت حجّة الإسلام‌والمسلمین حاج شیخ محمّدحسین محدّث، این شهرت صحیح نیست. حقیر سالها قبل، تفصیل قضیّه و شرح واقعه‌ای که منجر به وفات آنمرحوم شده را از حجّةالإسلام محدّث استفسار نمودم و ایشان در جواب این ناچیز فرمودند:

«یک روزِ درسی که در حجره بودم و ایشان هم خواب بود، مأمورین ساواک به مدرسه حمله کردند و به دنبال اَسناد و اعلامیّه‌های سیاسی، وارد حجره‌ها شده و وسائل طلّاب را زیر و رو و تفتیش نمودند. وقتی با سر و صدا وارد حجره شدند، شیخ رحمت‌الله یک‌دفعه از خواب پرید و [چون بیماری قلبی هم داشت] در اثر حملهٔ قلبی، به سختی بیمار شد. ایشان را به بیمارستان منتقل کردند، ولی طولی نکشید که به رحمت خدا رفتند. امّا اینکه معروف شده و می‌گویند که ایشان را مورد ضرب و شتم قرار دادند، صحّتی ندارد[2] و من خود در حین حمله، در حجره نشسته بودم.

حتّی من که آنموقع سرم برای دعواهای سیاسی درد می‌کرد، رسالهٔ عملیّهٔ امام خمینی که در قفسهٔ کتاب‌ها بود را برداشتم و وسط حجره روی زمین گذاشتم تا وقتی مأمورین وارد حجرهٔ ما می‌شوند، رساله را ببینند و مرا دستگیر کنند. ولی تقدیر بر این شد که وسائلِ روی طاقچه و کتاب‌ها را وسط حجره ریختند و آن رساله زیر همهٔ وسائل و کاغذها و کتب مخفی شد!».

چون که استاد محدّث در ادامه فرمودند: «آن رساله را اکنون به مسجد کریم (مسجدی که استاد در آن به امامت جماعت می‌پردازند) آورده‌ام و در کمدی شیشه‌ای قرار دارد»، لهذا حقیر یک روز به اتّفاق دوستی صمیمی – که هر کجا هست خدایا به سلامت دارش – به مسجد کریم رفتیم تا هم به فیض جماعت استاد بزرگوار برسیم و هم به زیارت آن رسالهٔ قدیمی و تاریخی نائل گردیم؛ والحمد للّه أوّلاً و آخراً.

باری، پیکر مرحوم شیخ رحمت‌الله دلّال‌زاده را پس از اقامهٔ نماز توسّط حاج سیّد مهدی یثربی – امام‌جمعهٔ فقید کاشان – در صحن امامزاده حسین – علیه السّلام – بیدگل و در نزدیکیِ آرامگاه شاعر نامی قرن دوازدهم، مولانا حاجی سلیمان صباحی بیدگلی دفن کرده‌اند. بر لوح قدیمیِ مزار آنمرحوم چنین درج شده بود:

«تربت پاک روحانی مبارز، شهید شیخ رحمت‌الله دلّال‌زاده، فرزند حسن، که پس از شش سال تحصیل در مدرسهٔ علمیّهٔ مرحوم آیت‌الله یثربی مورد ضرب و شتم مزدوران ساواک رژیم پهلوی قرار گرفت و دچار ناراحتی قلبی شد و سرانجام پس از یک ماه در سنّ ۲۳ سالگی به تاریخ ۹ / ۱۱ / ۱۳۵۴ برابر با ۲۷ محرّم ۱۳۹۶ به شهادت رسید.

روحانی شیخ، رحمت‌الله  /  جان داد عجب به راه جانان  //  بگذشت ز جان و هستی خود  /  در راه خدا و دین و قرآن  //  از یاد خدا نبود غافل  /  پیوسته به یاد حیّ سبحان  //  زین دار جهان چو دیده بربست  /  در باغ بهشت گشت مهمان».

تصویری از لوح قبر جدید آنمرحوم را سابقاً در کانال چراغ مطالعه تقدیم کرده بودیم. اکنون به ذکر چند نکتهٔ دیگر دربارهٔ مرحوم دلّال‌زاده می‌پردازیم:

۱/ شیخ رحمت‌الله، شوهرخالهٔ مادر نگارنده است. همیشه در منزل ابوالزّوجهٔ ایشان و پدربزرگ ما مرحوم بابا صادق محسنی، ذکر خیر ایشان بوده و همه از بزرگواری و نورانیّت و حُسن معاشرت و تقوای آنمرحوم سخن می‌گویند و در مجالس و توسّلات خانوادگی، برای ایشان طلب رحمت و مغفرت می‌کنند.

به یاد دارم که در زمان کودکی ما، اطاقی در منزل مرحوم پدربزرگ وجود داشت که وسائلِ مرحوم شیخ رحمت‌الله را در آن نگهداری می‌کردند. از آنجا که کتاب‌های زیادی هم در طاقچه‌ها و قفسه‌های آن اطاق قرار داشت و حقیر هم از کودکی دیوانهٔ کتاب بودم، همیشه مترصّد بودم که خاله‌جان – همسر مرحوم شیخ رحمت‌الله – چه زمانی درِ آن اطاق را برای جارو کردن یا برداشتن وسیله‌ای باز خواهد کرد. وقتی وارد اطاق می‌شدم با کنجکاوی مخصوص خود، عکس‌های قدیمی و ارزشمند را به دقّت می‌نگریستم و از زمان و مکان آنها سؤال می‌کردم. گاهی هم با اجازهٔ خاله‌جان یا بدون اجازهٔ ایشان، کتابی کِش می‌رفتم و به خانه می‌آوردم تا مطالعه کنم. بعد از ازدواج مجدّد خاله‌جان و هجرت‌شان به تهران، بخش اعظم آن کتابخانه به منزل فرزندشان منتقل شد و در کتابخانهٔ شخصی ایشان ادغام گردید. امّا یک صندوق کتاب و دو چمدان اعلامیّه و جزوه و دفتر یادداشت از آنمرحوم در همان اطاق قدیمی باقی ماند.

۲/ یگانه فرزند آنمرحوم، جناب حجّة الإسلام‌والمسلمین شیخ محمّدحسن دلّال‌زاده – از روحانیون سرشناس بیدگل که حقّ معلّمی و استادی بر گردن این ناچیز دارند – هستند. ایشان اندکی پس از وفات پدر بزرگوار خود به دنیا آمده‌اند و لذا آن مرد شریف، فرزند عزیز خود را ندیده است.

حقیر به درخواست مادرم – که دخترخالهٔ آقا شیخ حسن است – رسماً از کلاس سوم دبستان زیر نظر ایشان به آموختن روخوانی قرآن و مسائل دینی پرداختم که داستان آن جلسات و خاطرات شیرین آن را در مجالی دیگر و به تفصیل باید نوشت.

۳/ خاله‌جان هرگاه از تهران می‌آیند، به خانهٔ اقوام هم سر می‌زنند و به خاطر محبّت و شفقتی که نسبت به همهٔ ارحام خودشان دارند، به منزل ما هم تشریف می‌آورند. آخرین‌بار که آمده بودند، دو سه ماه پیش بود و چاشتگاهِ یک پنجشنبهٔ پائیزی، میهمان ما شدند. حقیر در آن مجلس، از ایشان خواستم تا بخشی از خاطرات زندگی مشترک‌شان با مرحوم شیخ رحمت‌الل‍ه را برایم تعریف کنند. ایشان هم که گویا از خدا چنین چیزی می‌خواستند، از ابتدای آشنایی‌های قبل از ازدواج، و سپس مجالس خواستگاری و عقد و سپس سکونت‌شان در بیدگل و کاشان سخن گفتند. به قدری گرم شده بودند که دیگر از تناول میوه و چای و شیرینی هم صرف نظر کردند و من کنار صندلی‌شان نشسته بودم و برایشان میوه پوست می‌گرفتم و به دست‌شان می‌دادم. احساس کردم سفرهٔ دل‌شان را بعد از چند دهه باز کرده‌اند و دارند تمام آن روزهای خوش را مرور می‌کنند. با اشتیاق گوش می‌دادم و سعی می‌کردم وقایع را به خاطر بسپارم. البته در این میان، خاطرات تلخی هم از بی‌مهری بعضی از خویشاوندان مطرح شد که دل سنگ را می‌آزرد.

خاطرات خاله‌جان غالباً جنبهٔ خانوادگی داشت و شاید نتوان آنها را به صفحهٔ کاغذ آورد. ولی مشخّصاً از یک ماه مبارکی که به همراه شیخ رحمت‌الل‍ه در کاشان زندگی کرده‌اند بسیار تعریف کردند و آن دوره را شیرین‌ترین دوران زندگی کوتاه‌شان می‌دانستند. اخلاق حسنهٔ مرحوم دلّال‌زاده با مردم آن محلّه و همسایگان‌شان، آنها را سخت شیفتهٔ این زوج جوان کرده بود. زن‌های همسایه و محلّه، هرشب برای افطار و نماز جماعت و مجالس زنانه، خاله‌جان را دعوت می‌کرده‌اند و جوانان و نوجوانان نیز از تعلیمات معنوی شیخ رحمت‌الل‍ه بهره می‌برده‌اند. خاله‌جان سعی می‌کرد با جملات رسا و کلمات زیبایی، خانهٔ دل‌انگیز و روح‌نوازی را که در آن یک ماه رمضان، ساکنِ آن بوده‌اند وصف کند. حتّی وقتی از درخت میان صحن خانه می‌گفت، اشک شوقی را می‌شد در چشمانش به تماشا نشست.

۴/ مرحوم دلّال‌زاده تبحّر شگفت‌انگیزی در فنّ خطابه داشته‌اند و یکی دو نوار کاستی که از منبر ایشان بر جای مانده است، به خوبی بر این مدّعا شهادت می‌دهد. متأسّفانه در حین انتشار این یادداشت، موفّق به تبدیل آن نوارها به فایل صوتی نشدیم تا با انتشار آن در کانال چراغ مطالعه، خدمت شایانی در احیای نام آن مرد شریف انجام دهیم. اگر خدا بخواهد، این فایل‌ها نیز به زودی مهیّای انتشار و استفادهٔ عمومی قرار خواهد گرفت.

۵/ برخی از اهالی بیدگل، مشخّصاً از مبارزات عقیدتی مرحوم دلّال‌زاده با متصوفّه سخن گفته‌اند. نگارنده هنوز پیرامون این موضوع مطلبی نیافته و در صدد تحقیق از نزدیکان و دوستان آنمرحوم هستم. به امید خدا در فرصتی دیگر، در این باب هم مطالبی تقدیم خواهد شد.

۶/ پس از این یادداشت، مطالب دیگری پیرامون مرحوم دلّال‌زاده در وبلاگ منتشر خواهد شد. لهذا می‌توان این یادداشت را – با همهٔ نقصان و نارسایی‌اش – به منزلهٔ درآمدی بر آن مطالب قلمداد کرد. در یادداشت‌های بعدی به خاطرات سیّد حسین هاشمی‌تبار، گزارشی تصویری از کتب و اَسناد کتابخانهٔ شخصی مرحوم دلّال‌زاده، و نیز انتشار برخی دستنوشته‌های ایشان خواهیم پرداخت.

سخن پایانی

این یادداشت ناقابل را شب جمعه، ۲۲ جمادی الآخرهٔ ۱۴۴۲، مصادف با شانزدهم بهمن‌ماه ۱۳۹۹، در شهر مشهد مقدّس و در جوار امام رؤوف، حضرت علیّ بن موسی الرّضا – علیه آلاف التّحیّة و الثّناء – به اتمام رسانده و در وبلاگ چراغ مطالعه منتشر می‌کنم. انشاءالل‍ه امشب در حرم مطهّر حضرت رضا، نائب‌الزّیارهٔ آنمرحوم و متعلّقین محترمش هستم.

نثار روح پرفتوح آن روحانی آزاده و مبارز، و آن شهید والامقام، صلواتی هدیّه می‌کنیم؛ اللهمّ صلّ علی محمّدٍ و آل محمّدٍ و عجّل فرجهم و أهلِک أعداءَهم.

 


[1]. محلّهٔ علی‌اکبر از محلّات قدیمی بیدگل، و جزو بافت سنّتی شهر محسوب می‌شود. امامزاده علی‌اکبر – علیه السّلام – و حسینیّهٔ علی‌اکبر از بناهای معروف این محلّه است و احتمالاً نام این محلّهٔ کوچک نیز از روی نام مبارک این امامزادهٔ جلیل‌القدر اقتباس شده باشد. اصولاً مردم این محلّه، پیوند معنوی خاصّی با حضرت علیّ اکبر – فرزند گرامی حضرت سیّدالشّهداء علیهماالسّلام – دارند و این معنا به‌خصوص در مناسک عزاداری آنها در ماه محرّم، ظهور و نمود ویژه‌ای دارد.

[2]. همین اشتباه به خاطرات مکتوب حجّة الإسلام حاج سیّد حسین هاشمی‌تبار بیدگلی نیز راه یافته است. (ر.ک: ویگل‌نامک، ج۱، ص۸۵) امّا چنانکه در متن متذکّر شدیم، صورت صحیح واقعه همان است که حجّة الإسلام محدّث – دوست نزدیک و هم‌حجرهٔ آنمرحوم – تقریر فرموده‌اند. خصوصاً با توجّه به این نکته که جناب هاشمی‌تبار در زمان وفات مرحوم دلّال‌زاده، جزو شاگردان نوجوان ایشان به شمار می‌رفته‌اند و گزارش ایشان هم بر پایهٔ شنیده‌هاست. (ر.ک: همان، ص۸۵و۸۶)