✍🏻 علی قنبری بیدگلی

در یادداشت پیشین، مختصری پیرامون شرح احوال حجّةالإسلام‌والمسلمین مرحوم شیخ رحمت‌الله دلّال‌زاده (م ۱۳۹۶ ه‍ ق) تقدیم شد.

در آنجا عرض شد: «در زمان کودکی ما، اطاقی در منزل مرحوم پدربزرگ وجود داشت که وسائلِ مرحوم شیخ رحمت‌الله را در آن نگهداری می‌کردند. ... کتاب‌های زیادی هم در طاقچه‌ها و قفسه‌های آن اطاق قرار داشت. ... بعد از ازدواج مجدّد خاله‌جان و هجرت‌شان به تهران، بخش اعظم آن کتابخانه به منزل فرزندشان منتقل شد و در کتابخانهٔ شخصی ایشان ادغام گردید. امّا یک صندوق کتاب و دو چمدان اعلامیّه و جزوه و دفتر یادداشت از آنمرحوم در همان اطاق قدیمی باقی ماند».

نگارندهٔ این سطور، چند سال بود که در نظر داشتم که از آن کتابخانه بازدید کنم و حتّی یک شب هم که برای دیدارهای نوروزی، با خانواده به ملاقات حجّةالإسلام دلّال‌زاده رفته بودیم، به قدری گرم صحبت شدیم که فرصتی برای این کار باقی نماند. در حالی که صاحب‌البیت خود، کتابخانهٔ طبقهٔ پائین‌شان را آمادهٔ استفاده و بازدید کرده بودند. ولی این مهم تا چند سال به تأخیر افتاد، تا اینکه در ایّام فراگیری بیماری واگیردار و بازگشت حقیر از قم به شهرستان، فراغتی برای کارهای بر زمین مانده و مورد علاقه – از جمله همین کار – به دست آمد.

باری، همان پنجشنبه‌ای که خاله‌جان به منزل ما تشریف‌فرما شده بودند، مذاکره‌ای دربارهٔ آثار برجای‌مانده از مرحوم دلّال‌زاده به میان رفت. ایشان موافقت کردند که حقیر، کتب و اوراق و اسناد مورد احتیاج خود را از آن مجموعه، برای خود بردارم و گفتند: اصلاً نظر خود شیخ رحمت‌الل‍ه هم این بود که کتاب‌ها و دفترهایشان به دست کسی برسد که از آن استفاده کند. چند دفتر هم آمادهٔ چاپ کرده بود که عمرش وفا ننمود تا خود برای آنها آستینی بالا بزند.

لهذا عصر پنجشنبه به اتّفاق خاله‌جان به منزل قدیمی پدربزرگ رفتیم. پدربزرگ – مرحوم عمو صادق محسنی – در سال ۱۳۸۳ ه‍ ش و مادربزرگ – مرحومه چتری – در نوروز سال ۱۳۹۹ ه‍ ش به رحمت خدا رفته بودند و آن خانه، دیگر شور و حال سابق را نداشت. خلاصه به اطاقی رفتیم که وسائل خاله‌جان و شیخ رحمت‌الل‍ه، سالها در آن حبس شده بود. صندوق بزرگی در گوشهٔ اطاق قرار داشت که پُر از کتاب بود. دو کیفِ پر از کاغذ و دفتر یادداشت هم بود که چون دچار آفت موریانه شده بود، خاله‌ها قبلاً دور ریخته بودند و خاله‌جان که آن روز متوجّه شدند، بسیار متأثّر گردیدند. ولی یکی دو دفتر سالم مانده بود که حقیر از آنها عکس گرفتم و اصل دفاتر و برخی از کاغذها را جمع کردم و به تنها یادگارشان تحویل دادم تا خدمت خودشان باشد.

از آن صندوق، تعداد کمی کتاب هم برای خود برداشتم و جمعاً یک کیسهٔ برنج، پُر از کتاب و کاغذ و دفتر به منزل‌مان آوردم.

بخشی از کتابخانهٔ شیخ رحمت‌الل‍ه هم که به منزل فرزندشان منتقل شده بود را یکی دو روز قبل بازدید کرده بودم. چون فرزندشان به دلیل زیاد شدن کتاب‌ها و پرشدن قفسه‌های کتابخانهٔ منزل، در نظر داشتند که بخشی از کتابخانه‌شان را به مدرسهٔ علمیّه ببرند و به طلّاب مبتدیِ مدرسه اباحه کنند. حقیر که از این تصمیم مطّلع شدم، استدعا کردم که اجازه دهند تا حقیر ابتدا هر آنچه از کتب مهمّ و ارزنده در میان آن کتاب‌ها وجود دارد را جدا کنم و برای خود بردارم و مابقی را به طلبه‌ها بدهند. لذا عصرِ یک روز به منزل حجّةالإسلام دلّال‌زاده – حفظه الل‍ه – مشرّف شدم و کارتن‌های کتاب را که آماده کرده بودند به مدرسه ببرند، مجدّداً زیر و رو کردم. در میان آنها، تعداد زیادی از کتب مرحوم دلّال‌زاده هم وجود داشت که محلّ استفادهٔ اهل منزل نبود.

بنابراین به جز آنچه از آن کتابخانه توسّط برخی اقوام سرقت شده، و نیز به غیر از دفترهایی که گرفتار امواج سهمگین سهل‌انگاری‌ها گردیده، کتابخانهٔ شیخ رحمت‌الل‍ه کاملاً مورد بررسی قرار گرفت و نتیجهٔ آن بررسی در قالب نکاتی به عرض می‌رسد؛ باشد که بهانه‌ای برای احیای نام و یاد آن فقید دانش و فضیلت باشد:

۱/ مجموعهٔ کتاب‌ها و کاغذها و جزواتی که آن روز پنجشنبهٔ پائیزی از اطاق منزل مادربزرگ در گونی ریختم و به خانه آوردم، در تصویر ذیل قابل مشاهده است:

۲/ مرحوم دلّال‌زاده، بر صفحاتِ آغازینِ اغلب کتاب‌های خود، مُهر شخصی زده‌اند. تصویر آن مُهر را ذیلاً ملاحظه می‌فرمایید:

۳/ مرحوم دلّال‌زاده از شیفتگان مطالعه و عشّاق کتاب در زمان خود بوده است. تنوّع عناوین کتاب‌های ایشان نیز خود گواه صادقی بر این معناست. بر پایهٔ یادداشت‌هایی که ایشان در آغاز برخی از کتاب‌ها نوشته‌اند، معلوم می‌شود که آنمرحوم کتب مورد نیاز خود را از شهرهای مختلفی همچون قم، مشهد، تهران و حتّی کشور عراق تهیّه می‌کرده‌اند.

تصویر زیر، مربوط به یک فهرست کتب مورد احتیاج است که مرحوم دلّال‌زاده صورتی از آن کتب تهیّه کرده‌اند تا به تدریج، موادّ آن لیست را از کتابفروشی‌های مختلف ابتیاع نمایند:

چنانکه در تصویر مزبور می‌بینید، ایشان در گوشهٔ لیست کتب مورد نیازشان نوشته‌اند: «هرکدام را خریداری کردید، در برابرش [علامتِ] به‌علاوه [: +] بگذارید». نمای بزرگ‌تر این قطعه از کاغذ را ذیلاً مشاهده می‌فرمایید:

۴/ تصویر ذیل، دو نسخه از صحیفهٔ سجّادیهٔ طبع قدیم، با تعلیقات مرحوم علّامهٔ شعرانی را نشان می‌دهد. صحیفهٔ سمت راست، نسخهٔ مِلکی حقیر است و تصویر دوم، نسخه‌ای از همان چاپ است که در اختیار مرحوم دلّال‌زاده بوده است. امّا می‌بینیم که ایشان از روی پایبندی به مسائل دینی و حفظ حریم امامت، تمثال خیالیِ امام زین‌العابدین – علیه السّلام – را مخدوش کرده‌اند تا نشانی از مخالفت و ایستادگی‌شان در برابر باورهای عامیانه باشد:

۵/ اکنون بیش از چهل سال از وفات مرحوم دلّال‌زاده می‌گذرد و در طول این مدّت، تقریباً از کتابخانهٔ ایشان – حدّاقل آن قسمتی که در منزل مادربزرگ قرار داشت – رسیدگی به عمل نیامده بود. لذا شیرازهٔ بسیاری از کتب از هم پاشیده بود و متأسّفانه تعدادی از کتاب‌ها نیمه‌نصفه شده بود.

از جملهٔ این اوراق باقی‌مانده، کتابی بود – احتمالاً – به نام: افسانه‌های کهن جهان (آیا همان تألیف محمّدمهدی پورکریم و البته غیر از آن کتاب افسانه‌ها و قصّه‌های ملل از همین نویسنده بود؟ شاید). محتوای کتاب، مجموعه‌ای از قصّه‌های عبرت‌آموز بود که در گوشه به گوشهٔ دنیا اتّفاق افتاده بود. از آن کتاب، شاید حدود دَه قصّه برجای مانده و به یک معنا، ناقص الأوّل و الآخر بود. آن کتاب ناقص – که به شکل جزوه‌ای درآمده بود – از جمله کتاب‌هایی بود که حقیر در کودکی، از اطاق خاله‌جان برداشته بودم و سالها انیس و مونس من بود. آن کتاب را دیگر هیچ‌وقت در هیچ‌کجا ندیدم؛ گرچه پاره‌ای از داستان‌هایش را بعدها در مجموعه‌های مشابه دیگری (مانند افسانه‌ها و قصّه‌های ملل، گردآوری و ترجمهٔ محمّدمهدی پورکریم) یافتم. عنوان برخی از داستان‌ها هنوز در خاطرم مانده است؛ مانند: شهیدالل‍هِ تنبل؛ بلیط نمایش؛ بازرگان و پسرش؛ قاضی خیانتکار. برخی از داستان‌ها را نیز اجمالی از محتوایش را به یاد دارم؛ مانند مردی که دور دنیا را گشته بود و هیچ بیماری و آسیبی به او نرسیده بود. ولی وقتی همین معنا را در وطنش و برای دوستش تعریف می‌کرد، پایش روی زمین لغزنده‌ای سُر خورد و همان‌جا به کام مرگ فرو رفت.

خلاصه، شیخ رحمت‌الل‍ه چون با کودکان و نوجوانان برنامه‌های دینی و کلاس‌های قرآنی داشت، طبیعتاً داستان‌ها و کتب مربوط به قصص و حکایات دینی و اخلاقی را دنبال می‌کرد. همین ذوق را در یگانه‌یادگارش نیز می‌توان جستجو کرد.

کتاب ناقص دیگری که در عوالم کودکی از آن خوشم آمده بود و از آن کتابخانهٔ اسرارآمیز برداشته بودم، در واقع چند صفحه به قطع جیبی بود که چون سربرگ عنوان نداشت، هیچ‌موقع نفهمیدم چه کتابی در دست دارم. تنها همین مقدار متوجّه می‌شدم که دو صفحه از آغاز داستانی است که در کنار چندین و چند داستان دیگر در مجموعه‌ای گرد آمده است.

نام آن داستان، مگس دیوانه بود و تصویر آن صفحات برجای‌مانده را ذیلاً می‌بینید:

شاید در بین خوانندگان این یادداشت، کسانی باشند که اطّلاعی از آن کتاب افسانه‌ها و نیز این کتاب ناشناخته داشته باشند. حقیر از روی همان احساسات کودکی، همواره گشته‌ام و نیافته‌ام؛ ولی چنانچه فردی اطّلاعی داشت، دریغ نفرماید و از طریق پل‌های ارتباطی، نگارنده را آگاه سازد.

۶/ مرحوم دلّال‌زاده از روحانیون مبارز و مجاهدِ قبل از انقلاب بوده و جان خود را هم در همین مسیر تقدیم کرده است. لذا وقتی که خاله‌جان آن صندوق پررمز و راز را باز کرد، در یک آنْ، خودم را در فضای مبارزات دههٔ پنجاه شمسی تصوّر کردم و مرغ خیالم، به سوی چاپخانه‌های زیرزمینی، و حمل و نقل‌های شبانه و مخفیانه، و شعارها و اعتراضات خیابانیِ آن روزهای خاطره‌انگیز پر کشید.

مشخّصاً چند دفتر و دفترچه از مرحوم دلّال‌زاده و نیز مُشتی اعلامیّهٔ انقلابی در تأیید حرکت انقلاب یا نقد دکتر شریعتی هم در بین کتاب‌های آن صندوق پیدا کردم که در فرصتی دیگر، بایستی به خوانش و توضیح برخی از آنها بپردازم. عجالتاً چون چند روزی بیشتر از سالگرد مرحوم دلّال‌زاده نمی‌گذرد و همچنین در آستانهٔ روز بیست و دوم بهمن‌ماه هستیم، تصاویری از آن اوراق را هم ضمیمهٔ این یادداشت می‌نمایم و توضیح آن را به وقتی دیگر موکول می‌کنم.

سخن پایانی

یک نکته از سخنان خاله‌جان در آن روز پنجشنبه ناگفته ماند و به خاطر نسیان نویسنده، در یادداشت قبلی منعکس نشد. ولی گویای موقعیّت اجتماعی مرحوم دلّال‌زاده است. خاله‌جان می‌گفتند: «شیخ رحمت‌الل‍ه خیلی به آقای یثربی نزدیک بود و به قدری آقای یثربی روی ایشان نظر داشت و به ایشان اعتماد می‌کرد، که هرگاه به سفر دور یا نزدیکی می‌رفت و یا کاری برایش پیش می‌آمد، شیخ رحمت‌الل‍ه را به جای خود – برای اقامهٔ نماز جماعت و مانند آن – می‌گذاشت و گویا مایل بود که کارهایش را کم‌کم به او محوّل کند و وی را بعد از خود مطرح سازد. البته روحیّات شیخ رحمت‌الل‍ه و روابط اجتماعی گستردهٔ وی هم قابل چنین وظیفه‌ای بود و قطعاً از عهدهٔ آن برمی‌آمد. لهذا آقای یثربی از حادثهٔ شهادت آنمرحوم بسیار متأثّر بود و هرسال بر سرِ خاکش حاضر می‌شد و نیز چند مرتبه به همراه طلبه‌های مدرسه به منزل پدربزرگ برای عرض تسلیت آمدند. وقتی هم که محمّدحسن بعد از پانزده سال طلبه شد، به خاطر شباهت ظاهری با پدر و نیز علاقه‌ای که مرحوم یثربی و طلّاب و دوستان شیخ رحمت‌الل‍ه به آنمرحوم داشتند، خیلی از دیدن محمّدحسن اعجاب کرده و در همان روز نخست، استقبال جالبی از او کرده بودند».

به روح بزرگ آن روضه‌خوان قهّار مجالس حسینی، و شمع سوزانِ محافل بی‌ریای عزای سالار شهیدان، درود بی‌پایان می‌فرستیم.

 

هرگز نمیرد آن که دلش زنده شد به عشق                      ثبت است بر جریدهٔ عالم دوام ما

 

عصر جمعه، بیست و دوم جُمادَی الآخرهٔ ۱۴۴۲، مصادف با هفدهم بهمن‌ماه ۱۳۹۹

مشهد مقدّس رضوی (علی شاهدها آلاف التّحیّة و الثّناء)

 

پیوست (تصویر برخی از دستنوشته‌های مرحوم دلّال‌زاده)